زندگی نامه
بیست روز از دی ماه سال 1343 هجری شمسی گذشته بود. آرام آرام دانه های سپید برف از دل سیاه شب به زمین می نشست. در کنار نور ناشی از سوسوی چراغ نفتی، پدرم و سایر اعضای فامیل و بستگان در کنار چاله آتش و در حالی که گِل به پاهایشان مالیده بودند تا ساق و پشت پایشان از حرارت آتش نسوزد، گوش انتظار شنیدن خبر به دنیا آمدن چهارمین فرزند خانواده بودند. ناگهان صدای کل (هلهله شادی زنانه) از اطاق به گوش رسید. بعد از سه فرزند دختر، به دنیا آمدن فرزندی پسر که نامش را به حرمت قمر بنی هاشم، عباس نهادند، شور و شعفی وصف ناپذیر در خانواده چشم انتظار، ایجاد نمود. در آن خانه که تنها یک درب ورود و خروج داشت، قلب های زیادی با عشق به یکدیگر در حال تپیدن بودند. آن وقت ها خبری از خانه های مجلل اما خالی از عشق نبود. آن وقت ها تنها حایل فیزیکی بین اعضای فامیل یک دیوار بود. آن وقت ها سفره های جدا از هم، برادران را از هم جدا نکرده بود. هر چند که گاهی مشاجره بود، اما کینه در قبرستان هم جایی نداشت، تا چه رسد در دل ها. تنها حیاط خانه که چشم انداز اطاق ها و پیش ایوان ها بود، جولانگاه بازی ها و شاید سر شکستن ها بود، اما کمتر کسی صدای شکستن دلی را می شنید. همه بودند و از نبودن ها خبری نبود. آن روزها اعضای فامیل زنده بودند تا زنگی کنند، نه زندگی می کردند تا زنده باشند. بگذارید نگاهی بیندازیم به محل تولدم و نام آن هایی که با هم در یک خانه زندگی می کردند.
در آن روزگاران نه چندان دور، شغل پدرم پیله وری بود. او به همراه برادرانش به بویراحمد می آمدند و با فروش اجناس، امرار معاش می نمودند. کمی پایین تر از تنگه آبشار و در جوار مردم شریفی که به سیدهای یاسیجی مشهور هستند، آرام آرام کپرها (آلاچیق های فعلی) بر پا و سنگ بنای شهر یاسوج (یاسیج) توسط اردکانی ها نهاده می شد. شهری که تا آن تاریخ (1338) وجود خارجی نداشت. مهاجرت و اسکان دایمی خانواده ام در یاسوج باعث شد تا یاسوج محل زندگی من شود. دوران تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دبیرستان را در شهر یاسوج گذراندم. خاطرات دوران کودکیم دریایی است از مطالبی که به سینه سپرده و با آن ها زندگی می کنم.
با آغاز انقلاب اسلامی، وارد فعالیت های انقلابی شده و با راه اندازی کمیته فرهنگی سپاه به اتفاق سرهنگ عبدل عباسی، شهید حجت الاسلام میثمی، شهید عبدالصاحب شیروانی و جمعی دیگر از دوستان، عملا وارد عرصه های داغ انقلابی شدم. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و به رغم کمی سن، به صورت بسیجی و چند بار در جبه های نبرد حق علیه باطل حضور یافتم. گاهی که دستم به قلم می رود، یادی از آن دوران نموده و در قالب شعر حرف های دلم را می نویسم. از آن جمله:
ياد باد آن روزگار جبهه ها |
روزگار خلوت دل با خدا |
كس در آنجا دل بدين دنيا نداشت |
خودپرستي، كبر و من معني نداشت |
عشق بود و خنده بر خمپاره ها |
بعد هم يك تن كه مي شد پاره ها |
يا حسينش آخرين آواز بود |
بر لبش لبخند و چشمش باز بود |
خون داغ اندر ميان خاك داغ |
گوئيا از كربلا دارد سراغ |
كربلاي جبهه ها يادت بخير |
آشناي آشنا يادت بخير |
عشق بود و عاشقي در منتهي |
داستان جنگ اندر جبهه ها |
خانه اي مي ساختند از عشق و بس |
مي شدند آزاد از بند و قفس |
وقت حمله خلوتي با يار بود |
گريه ها و ناله ها در كار بود |
هر كسي در خلوتش با يار خويش |
رازها مي گفت از اسرار خويش |
آن يكي مي گفت يا مهدي بيا |
مردم از اين حال و دلتنگي بيا |
ديگري مي گفت زهرا مادرم |
وقت جان دادن بيا تو بر سرم |
وان يكي صد بوسه مي زد يار را |
شايد آخر باشد اين ديدار را |
كاظم اندر روي پيشاني نوشت |
يا خدا بينم حسين اندر بهشت |
هق هق گريه زمان را مي شكافت |
آن صفا هفت آسمان را مي شكافت |
رمز يا زهرا چو مي شد برملا |
جبهه ها مي شد سراسر كربلا |
سبقت اندر خط شكن ها رسم بود |
خود شكستن خط شكن را رسم بود |
هر كسي با عشق آتش مي گشود |
معبري را زير آتش مي گشود |
بهر عشق از مردنش باكي نبود |
مانعش جز اين تن خاكي نبود |
كاشتند آن ها نهال عشق را |
ارث بر ما داده اند آن كشت را |
وارث خوبي اگر باشيم ما |
گم نمي گردد حديث جبهه ها |
با پذیرفته شدن در آزمون سراسری کنکور، در سال 1368 وارد دانشکده کشاورزی دانشگاه شیراز شده و در رشته مهندسی کشاورزی گرایش گیاهپزشکی در مقطع لیسانس مشغول به تحصیل شدم.
ذوق سرودن و نوشتن شعر در شهر شیراز و در کنار دوست، هم کلاسی، همشهری، هم محله ای و برادر عزیزم جناب آقای مهندس علی هنرور را در این سال در خود احساس و شروع به نوشتن اشعارم نمودم. حاصل این کار کتاب شعری شد که در سال 1390 و به نام دیوان بی صدا به چاپ رسید.
شعر آغازین کتاب چنین است:
بی صدا
بارها درخود شکستم بغضها را بیصدا |
|
|
||
|
|
در ميان جمع يا تنهاي تنها، بيصدا |
||
سیل اشک حسرت هجران خرابم مینمود |
|
|
||
|
|
قصهها میگفت دل با دیده، اما بیصدا |
||
کشتی بی ناخدا هرگز به دریا دیدهای؟ |
|
|
||
|
|
وه چه حیران میشود در موج دريا، بیصدا |
||
اشک در چشمان مجنون با بیابان خدا |
|
|
||
|
|
رازها میگفت از هجران لیلا، بیصدا |
||
کاش من میدیدمت درخواب، حتی لحظهای |
|
|
||
|
|
تا بگویم شرح درد غیبتت را، بیصدا |
||
عالمی را منتظر برروی ماهت کردهای |
|
|
||
|
|
روی ماهت را دمی بر ما تو بنما، بیصدا |
||
حال، دل در حسرت دیدار روی دلبر است |
|
|
||
|
|
او که میفهمد صدای اشک ما را، بیصدا |
||
بوي جوي موليان فرياد ياران قديم |
|
|||
|
|
باز ميخوانيم آن آواز اينجا، بي صدا |
||
فصل سرد هجر و هجرانت به پايان آمده |
|
|||
|
|
بشكفد صد غنچه از شوق تو فردا، بيصدا |
||
نامت اي جانا دمادم ذكر ما دلدادهها |
|
|||
|
|
ناله دلدادهها اين است اما، بيصدا |
||
بيصدا بوديم و در عشقش دمادم سوختيم |
|
|
||
|
|
همچو شمعي در ميان شام غمها، بيصدا |
||
"این کتاب در همین وب سایت قابل دسترسی است"
در سال آخر تحصیل در مقطع لیسانس، بورسیه سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی شده و در تاریخ 29/6/1372 پس از فراغت از تحصیل، کار خود را به عنوان کارشناس تحقیقاتی در مرکز تحقیقات کشاورزی استان کهگیلویه و بویراحمد آغاز نمودم.
در سال 1373 با خانواده شهید کاظم ابراهیمی اردکانی در شیراز آشنا و ازدواج من در همان سال با فرزند پنجم این خانواده محترم به وقوع پیوست. در سال 1374 مجددا در آزمون سراسری کنکور شرکت و در رشته بیماری شناسی گیاهی دانشگاه شیراز در مقطع فوق لیسانس پذیرفته شدم. دوران تحصیل در مقطع فوق لیسانس، دورانی پر از خاطره های خوب بود که به مدت سه سال طول کشید و با موفقیت سپری شد. در این دوران صاحب دو فرزند به نام های مریم و مهدی و در سال 1383 صاحب فرزند سوم به نام مهسا شدم. دوستان عزیزی در این دوران به جمع دوستان خوب گذشته ام اضافه شدند. پس از فراغت از تحصیل به محل خدمتم در یاسوج برگشته و تا سال 1383 به عنوان رییس بخش تحقیقات گیاهپزشکی و سپس به عنوان رییس مرکز تحقیقات کشاورزی استان کهگیلویه و بویراحمد مشغول به خدمت شدم. در سال 1383 به منظور ادامه تحصیل در مقطع دکتری به کشور هندوستان عزیمت و در انستیتو تحقیقات کشاورزی هندوستان در رشته نماتدشناسی مشغول به تحصیل شدم. دوران تحصیلم در هنوستان 3 سال به طول کشید. در این دوران علاوه بر تحصیل، همکاری نزدیکی با سفارت و خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در دهلی نو داشتم و مدت یک سال به عنوان دبیر انجمن اسلامی دانشجویان در این شهر، نسبت به انجام وظایف مربوطه و کمک به عزیران دانشجو اقدام نمودم. در این دوران موفق به مسافرت به عربستان سعودی در ایام دی حجه و انجام فریضه حج واجب به همراه یک کاروان هندی شدم. این سفر و خاطرات آن آنچنان جالب و خواندنی است که انشاالله تصمیم به نگارش کتابی در این خصوص دارم.
در سال 1386 و با افتخار کسب مدالی طلای لیاقت و شایستگی و انتخاب به عنوان دانشجوی ممتاز دوره دکتری از انستیتو تحقیقات کشاورزی هندوستان، موفق به کسب درجه دکتری شده و با افتخار به میهن اسلامی خود برگشتم. شاید بد نباشد که به تصاویری از آن دوران با هم نگاهی بیندازیم.
پس از بازگشت به ایران مجددا در مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان کهگیلویه و بویراحمد مشغول به کار شدم. در سال 1392 به عنوان رییس این مرکز و در سال 1393 و همزمان با ادغام مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی با مرکز آموزش کشاورزی استان، مجددا به سمت رییس مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی انتخاب و منصوب و تا کنون در این سمت مشغول به خدمت هستم. در سال 1393 از طرف استاندار محترم استان کهگیلویه و بویراحمد جناب آقای دکتر سید موسی خادمی به عنوان مدیر نمونه مورد تقدیر و تشویق قرار گرفتم.
با توکل بر خداوند بزرگ، به پیشنهاد دوستان و آشنایان، در سال 1394 تصمیم گرفته ام که وارد صحنه ی انتخابات دهمین دوره ی مجلس شورای اسلامی شده و چنانچه مشییت الهی باشد، خودم را در عرصه انتخاب مردم فهیم، متمدن و اصیل استان زادگاهم، شهر شیراز و حومه قرار دهم.
امیدوارم به یاری خداوند بزرگ، همت این مردم فهیم، نفس گرم و دست پر مهر و یاریگرشان،
این فرصت مهیا شود تا بتوانم تمام همت و توانم را در راه خدمت به آنان به کار بسته و خدمتگزار شایسته ای برای آنان باشم.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ
من کارهای خود را به خدا واگذار مینمایم تا مرا از هر بدی مصون بدارد خداوند به حال بندگان بینا و آگاه است.
امام صادق علیه السلام فرمود: در شگفتم از کسی که از چهار چیز در هراس است، چگونه به چهار چیز پناه نمی برد:
1. در شگفتم از کسی که میترسد ولی چگونه به سخن خدا پناه نمیبرد؟!
زیرا من از خدای بزرگ شنیدهام که در پی آن میفرماید: «حسبنا الله و نعم الوکیل» «پس با نعمت و بخششی از جانب خدا، بازگشتند در حالی که هیچ گزندی به آنان نرسیده بود.» (آل عمران ایه 171)
2. در شگفتم از کسی که اندوهگین است چگونه به سخن خدای بزرگ پناه نمیبرد؟! زیرا من از خدای بزرگ شنیدهام که در پی آن میفرماید: «لا إله إلّا أنت سبحانَک إنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین»«پس خواستهی او را پذیرفتم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را اینگونه رهایی میبخشیم.» (سوره انبیاء آیه 88)
3. در شگفتم از کسی که با او مکر و نیرنگ شده است، چگونه به این سخن خداوندپناه نمیجوید؟! زیرا از خدای بزرگ شنیدهام که در پی آن میفرماید: «و اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد» «پس خداوند او را از بدیهای نیرنگشان نگاه داشت.» (سوره غافر آیه 44)
4. در شگفتم از کسی که خواهان دنیا و زینتهای آن است، چگونه به سخن خدای بزرگ روی نمیآورد؟! زیرا من از خدای بزرگ شنیدهام که در پی آن میفرماید: «ما شآء الله و لا حول ولا قوّةَ إلّا بالله» « ... پس امید است که پروردگارم بهتر از بوستان تو به من عطا کند.